دریاشود آن رود قسمت بیستم

توسط |2016-09-24T14:11:41+03:30سپتامبر 24th, 2016|برچسب‌ها: , , , , |

آن روز به برادر همسرم آقای حاج سید تقی #فاضلیان که در همدان ساکن بود، زنگ زدم و از او خواستم برای ما #سیر بخرد. مدتی بعد حاج سید تقی مقدار زیادی سیر برای ما خرید. من شروع کردم به [...]

دریاشود آن رود قسمت نوزدهم

توسط |2016-09-24T14:07:42+03:30سپتامبر 20th, 2016|برچسب‌ها: , , , , |

بعد ازجنگ #ارز به آن معنا وجود نداشت و مواد اولیه را نمی‌توانستیم وارد کنیم. ما باز هم تصمیم گرفتیم نگذاریم چرخ #کارخانه از حرکت بازایستد. حتی بچه‌ها که #جبهه می‌رفتند #حقوقشان را می‌پرداختیم و به جبهه هم کمک می‌کردیم. [...]

دریاشود آن رود قسمت هجدهم

توسط |2016-09-24T14:04:49+03:30سپتامبر 19th, 2016|برچسب‌ها: , , , , |

روزهای اوج #انقلاب، کارگرها برای راهپیمایی کارخانه را تعطیل کردند و مدتی کار تولید خوابید. با وجود این حقوق همکارانمان را پرداختیم. پس از پیروزی انقلاب نیز تا مدت‌ها به دلیل مسائل انقلابی چرخ کارخانه آن‌طور که باید و شاید [...]

دریاشود آن رود قسمت هفدهم

توسط |2016-09-24T14:04:56+03:30سپتامبر 18th, 2016|برچسب‌ها: , , , , , |

محصولات کارخانه تا این زمان سفیدکننده بود و مایع ظرفشویی و جرم‌گیر و شیشه‌ پاک‌کن و نرم کننده حوله و لباس و پودر لباسشویی که همگی آن‌ها را با نام گلرنگ یا #گلرنگ_سوپر عرضه می‌کردم. نام پودری که برای #هتل_هیلتون [...]

دریاشود آن رود قسمت شانزدهم

توسط |2016-09-17T13:33:01+04:30سپتامبر 17th, 2016|برچسب‌ها: , , , , , |

همسرم همراه من وسایل را می‌برد و می‌آورد و از آن‌جا که هم شور و شوقی بود و هم تعهد داشتیم که ظرف یک هفته کار را تمام کنیم، شب‌ها را هم نمی‌خوابیدیم و با هم کار می‌کردیم. کار بسیار [...]

دریاشود آن رود قسمت پانزدهم

توسط |2016-09-16T15:10:01+04:30سپتامبر 16th, 2016|برچسب‌ها: , , , , , |

رفتم و باقی روز را به کارهای معمول گذراندم. فردا نیز همین طور. دم‌دم‌‌های عصر دوباره به #هتل_هیلتون رفتم و سراغ آقای #شرکا را گرفتم. شرکا که مرا دید فوراً #گاسپاریان را صدا زد. گاسپاریان آمد با چند دست لباس [...]

دریاشود آن رود قسمت چهاردهم

توسط |2016-09-15T10:27:51+04:30سپتامبر 4th, 2016|برچسب‌ها: , , , , , |

پودرها را برایم در پاکتی ریخت و آن را به دست گرفتم و از شرکا خداحافظی کردم و به خانه آمدم. شب، پودر را روبه‌رویم گذاشتم و با دقت وارسی‌اش کردم. رفت‌وآمد به کارخانه #مختاری و شریکش مرا با ساخت [...]

دریاشود آن رود قسمت سیزدهم

توسط |2016-09-14T11:02:29+04:30سپتامبر 3rd, 2016|برچسب‌ها: , , , , , |

کارگاه من از یک اتاق کوچک و یک حیاط کوچک در جاده تهران نو تشکیل می‌شد و خانه هم از فرح‌آباد به شهرآرا منتقل شده بود. فاصله بین خانه و کارگاه بسیار طولانی بود و هر روز من این مسیر [...]

دریاشود آن رود قسمت دوازدهم

توسط |2016-09-13T09:18:37+04:30سپتامبر 2nd, 2016|برچسب‌ها: , , , , , |

حالا وقت آن بود که حوزه فروشم را گسترده‌ترکنم. به پیشنهاد حریری اول به سبزه میدان رفتم. حریری در سبزه میدان دوستانی داشت و من به دوستان او خریدهایش را شرح می‌دادم. اگر این پا و آن پا می‌کردند از [...]

بارگذاری مطالب بیشتر