حالا وقت آن بود که حوزه فروشم را گستردهترکنم. به پیشنهاد حریری اول به سبزه میدان رفتم. حریری در سبزه میدان دوستانی داشت و من به دوستان او خریدهایش را شرح میدادم. اگر این پا و آن پا میکردند از آنها میخواستم به حریری تلفن کنند. آنها زنگ میزدند و حریری برایشان توضیح میداد. خلاصه شروع کردم به فروختن و فروختن. همکاری من با مختاری و شُرکایش ادامه پیدا کرد و کمکم وضعم بهتر شد. فروش خوبی داشتم و آنها هم راضی بودند. مدتی بعد مختاری تصمیم گرفت برود اروپا کارخانه #پودرلباسشویی بیاورد. مقداری پودر نفروخته باقی مانده بود و از پودرهایی که فروخته بودیم هم هنوز مبالغی طلبکار بودیم. به من سپرد طلبها را وصول کنم و به اروپا رفت. سفرش 45 روز طول کشید. در این مدت من باقی پودرها را هم فروختم و طلبها را هم وصول کردم. وقتی به ایران آمد من به دیدنش رفتم. مرا به شام دعوت کرد و شب را در منزلش ماندم و پولهایی را که با هم حساب و کتاب داشتیم به او دادم. کار کارخانه مختاری شروع شد اما او نتوانست به سامانش برساند. شریکی انتخاب کرد که با او معاملهاش نشد. دوباره با کس دیگری شریک شد و باز هم نگرفت و نهایتاً کارخانه را به «لاجوردی»ها داد. مرا نیز به لاجوردیها برای #فروش_فله #پودربرف معرفی کرد. من کارمندشان نشدم، اما کار فروش پودر را برایشان آغاز کردم. شریک اول مختاری کارخانه کوچکی داشت که در آن مایع ظرفشویی و سفیدکننده و چند قلم دیگر تولید میکرد و میفروخت. من که به دیدنشان در کارخانه میرفتم تمام مراحل ساخت را از نظر میگذراندم و به زودی تمامی مراحل را به طور کامل فرا گرفتم. و برای این که کاملاً با روند کار آشنا شوم و چیزی را از قلم نیندازم، یکی دو هفته وقت گذاشتم و هر روز به کارخانه شریک اول مختاری میرفتم تا این که همه چیز را کاملاً فرا گرفتم و دانستم که چه چیزهایی را باید با چه چیزهایی مخلوط کرد و چه وقت چه کاری باید انجام داد. پس از آن تصمیم گرفتم خودم آرام آرام کار تولید را آغاز کنم. روزهای زیادی در فکر بودم و پولهای حاصل از فروش پودر را جمع میکردم تا نهایتاً توانستم در #سال_1345 بعد از #پنج_سال حضور در #تهران #کارگاه_کوچکی دست و پا کنم و در آن با کمک یک کارگر به تولید #مایع _ظرفشویی و #سفیدکننده بپردازم…
این #داستان ادامه دارد…
#قسمت_دوازدهم_دریاشود_آن_رود
ثبت ديدگاه
برای ثبت دیدگاه باید وارد شوید.