در منزل مردی نیکوسرشت به نام آقای غلامعلی زواری ساکن شدم و تصمیم گرفتم یک کار تولیدی را شروع کنم، اما حتی یک خرید و فروش ساده هم در آن محیط، کار مشکلی بود. روزها می‌گذشت و ما باید اجاره آقای زواری را که صاحبخانه ما بود، پرداخت می‌کردیم اما حتی پول گذران عادی زندگی را هم نداشتیم. وضع مالی آقای زواری خوب نبود اما هر چه قدر هم که پول اجاره عقب می‌افتاد چیزی نمی‌گفت. بسیار مرد محترمی بود و همسری بسیار متدین و نوع دوست داشت. یک روز آقای زواری به من گفت که کاری برای شما پیدا کرده‌ام. شما می‌توانید در بازار به حسابداری بپردازید و 250 تومان هم حقوقتان خواهد بود. در آن روزگار من واقعاً به دنبال کار بودم و ماهی 250 تومان می‌توانست تا حدی زندگی مرا بهبود ببخشد. اما قصد من از به تهران آمدن و تحمل سختی‌ها جست‌وجوی کاری ثابت و گذران معمول زندگی نبود. حسابدار شدن و حسابدار ماندن تا سال‌های سال چیزی نبود که روح پرتلاطم مرا سیراب کند. صاحبخانه از روی خیرخواهی و نیز به خاطر عدم اطلاع از برنامه‌های من، این پیشنهاد را مطرح کرده ‌بود و حق داشت؛ اما من با تمام نیازی که داشتم نمی‌توانستم پیشنهاد او را قبول کنم. نمی‌دانستم حرف‌های مرا درک خواهد کرد یا نه، اما هر طور که بود در جوابش گفتم که من به دنبال کارهای بزرگ هستم و می‌خواهم تلاش کنم که انشاءا… صدها نفر مشغول کار شوند و حقوق و درآمدشان هم حداقل 1000 تومان باشد، چون کسی با 250 تومان و چنین مبلغ‌هایی نمی‌تواند زندگی خود و خانواده‌‌اش را اداره کند. آقای زواری چیزی نگفت و رفت اما حس کردم کمی ناراحت شده ‌است. البته در دلم کاملاً به او حق می‌دادم که ناراحت شود و چیز زیادی از گفته‌های من درک نکند. حدسم درست بود. فردای آن روز همسرم به من اطلاع داد آقای زواری شب پیش که به منزل برگشته، به همسرش گفته که من فکر می‌کنم این جوان از فرط مشکلات و خستگی، مشکل ذهنی پیدا کرده است! با من از کارهای بزرگ صحبت می‌کند و می‌خواهد صدها نفر را مشغول کار کند!

خانم صاحبخانه نیز که با همسر من صمیمی بود و از دیدگاه‌ها و وضعیت ما تا حدودی اطلاع داشت، به همسرش گفته ‌بود که ایشان به دنبال پیشرفت و تعالی هستند و همیشه دنبال انجام کارهای بزرگ بوده‌اند و در این راه هم هیچ ‌گونه ناراحتی و یأسی به خود راه نمی‌دهند، مطمئن باشید که مشکل فکری ندارند!آن روزها من هم مثل خیلی‌های دیگر نگاهم به بازار بود.

این #داستان ادامه دارد…

#قسمت_چهارم_دریاشود_آن_رود